شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

یازده ماهگی گلم

یازده ماهه شدی طلا خانم مبارک باشه یازدهمین ماهگرد تولد تو ... و یازدهمین ماهگرد مادر شدن من .... زندگی برای من یعنی مادری ..... مادری برای من یعنی بوسیدن زیر گلوی دخترم... مادری برای من یعنی چسبوندن دخترک به سینه ام .. مادری یعنی بوی پمپرز ! ! ... مادری یعنی نگاه های کنجکاو دو تا چشم سیاه ...مادری یعنی لحظه های ناب شیر دادن و چشم های پر از آرامش تو ... مادری یعنی شمردن مرواریدای کوچولوت ... مادری یعنی لمس دستای نرم و کوچولو ... مادری یعنی پریدن از خواب با هر تکون تو...مادری یعنی لرزیدن دلت با گریه هاش ... مادری یعنی نگرانی مادری یعنی بی تابی مادری برای من یعنی یه شادی عمیق با چاشنی درد... مادری یعنی پاک شدن و ناب شدن
8 دی 1392

یه گشت کوچولو

سه شنبه هفته پيش بود آقاي بابا ميخواست براي كاري بره تهران كه به ما هم پيشنهاد داد كه همراهش بريم منم بعد از چند ماه تصميم گرفتم كه قبول كنم البته با دودلي كوشولوتر كه بودي مسيرهاي طولاني تو ماشين اذيتت ميكرد و دوست نداشتي به هر حال راه افتاديم و منم كلي تجهيزات از جمله آب و غذا و بيسكوييت و اسباب بازي و خلاصه هر چيزي كه ممكن بود لازم بشه برداشتم و شما منو سورپرايز كردي چطوري؟ تمام مسير رو با موزيكي كه بابا گذاشته بود () به زبان لاتين با همراهي آقاي پدر پايكوبي كردي البته دو دست بالا آه بيااااااااا . قربون رقصيدنت آخه جوجه شيطون. جايي كه بابا كار داشت يه شركت تو سعادت آباد بود كه اونجا هم طبق معمول دوست پيدا كردي اول با خانم منشي بعدم با ت...
21 آذر 1392

كشتي با دخمل بلا

ميخوايم پوشک عوض كنيم طبق معمول ماهی میشی و میخواهی شنا کنی! بدنت رو مثل کمان میکنی و هزار تا پیچ و خم میدی به خودت هر کس من و شما رو ببینه یاد تصویر کشتی کج زنان می افته! بعد در یک لحظه که چه عرض کنم در عرض صدم ثانیه یهو میبینم نیستی زیر دستم حالا بار دهم ميشه كه ميگيرمت و شما فرار ميكني بابا اين ننه شكوفه رو انقدر حرص نده دختر پير ميشه مامانت زشت ميشه هاااااااااا . خوب بشه مگه چي ميشه !!!!!!
14 آذر 1392

شاينا ناااااز نااااااز

سلام شاينا جونم امروز ميخوام در ادامه يكي از پستهاي قبل كه قرار بود روي پنگول و چنگول و گاز شاينا گلي كار كنيم بگم كه به موفقيتهاي چشمگيري دست يافتيم مثلا وقتي عروسكت و با دست ميزني رو سرش ميگيم نازش كن يه دفعه اون حركات خشن چنان نرم و با عشوه ميشن ناز ميكني كه آدم باورش نميشه ايم ظرافت ادامه همون خشونته به هر حال دختر طلاي ماست و همه كار ازش بر مياد تازه بعدشم بوس ميكني به روش خودت دهنتو ميزاري مثلا بوس كردي خانم خانما ما هر چيزي رو به جاي اون گازهاي وحشتناك قبول داريم كلي هم جيغ و دست و هورااااااا ميكشيم برات خلاصه مامانت اين روزا احساس پيروزي خوشايندي داره كه نگو. وقتی خوشحالی زائد الوصف خودم رو بعد از این عمل و همکاری دختر گلی دیدم دوبار...
14 آذر 1392

دوستت دارم طلا!

سلام طلا! میدونم یکم احمقانه است که اسم قشنگتو نگم و صدات کنم طلا عزیزم ولی باباست دیگه باید به رفتار عجیب غریبش عادت کنی! از یکی شنیدم عکس بابای تو کتابو دیدی,انگشت کوچولوتو گذاشتی روش گفتی نیست!دارم فردا میام پیشت فرشته کوچولوی من. شنیدم اون تافی به قول مامان معصومت," میمون"چیز میزای دخترمو میدزده هی،آره؟میام حسابشو میرسم بابایی! دوست دارم با تمام وجودم! بابای خیلی دلتنگ 1392/9/9, 14 روز بعد از آخرین باری که دیدمت! ...
9 آذر 1392

ده ماهه شدي

 ده ماهه شدی عزیز دلم ...مبارک باشه دهمین ماهگرد تولد تو و دهمین ماهگرد مادر شدن من! چیزی نمانده به اولین سالگرد آمدنت به زمین ... باور میکنی؟ ... زمینی شدی مثل ما. همین دیروز نبود که برای اولین بار دیدمت؟ همین دیروز نبود که بلد نبودم بغلت کنم؟ همین دیروز نبود که برای اولین بار ناخن هایت را کوتاه کردم؟ مگر دیروز نبود که برای اولین بار حمامت دادیم؟ که بند ناف افتاده ات را به یادگار لای دستمال معطری پیچاندم؟ که شب ها تا صبح بیصدا نگاهت میکردم به صدای نفسهات گوش میدادم ؟ که قدرت نداشتی در نور ، چشمان نازت را باز نگه داری؟ که رگ های نازکت از زیر پوست لطیف دستانت پیدا بود؟ که قدرت مکیدن شیر رو نداشتی ؟ که وقت شیر خوردنت ا...
9 آذر 1392

انگشت كوچولوي شاينا

شازده خانوم آمدم كه از شما تعريف كنم از شما خانوم طلا چند روز ميشه با اداها و اشارات و كلمات مخصوص خودت صحبت ميكني انگشت اشاره كوچولوت مدام نشونه رفته همزمان اِ اِ اِ. بِ بِ بِ يه سري چيزاي اينطوري تكرار ميكني با دستت بيا بيا ميكني براي همه چي اينكارو ميكني مدام دنبال هيجاني ميخندي بلند بلند تازه جيغم همراهش ميزني عجب دختري....... ماچ ماچ . از همه چي ميگيري بلند ميشي روزاي اول خودت و يهو ول ميكردي وقتي ميخواستي بشيني حالا با احتياط دولا ميشي كم كم ميشيني دخترم عاقله به مامان شكوفه رفته هههههه . واقعاً ميگم يه بار خوابيده بودي عمه لادن آمده بود خونمون و شما بيدار شدي وقتي امديم تو اتاق درست لب تخت چهار دست و پا بودي ولي جلوتر نيامده بودي كل...
5 آذر 1392

حواستون به كمد لباس ني ني هاتون باشه

حواستون به كمد بچه هاتون باشه چون يه سري از لباس هاشون و به هواي اينكه هنوز اندازشون نشده و بزرگن يادمون ميره كوچيك ميشن همين چند روز پيش بود از بيكاري چند تا از لباساي شاينا خانوم و از كمد درآوردم تنش كردم و واي واي نه تنها بزرگ نبودن كوچيكم شده بودن آخ چقدر حالم گرفته شد حواسم نبود جوجم بزرگ شده فكر ميكردم همون اندازه مونده عكس چند تا از لباسارو هم ميزارم خيلي حيف بودن     ...
4 آذر 1392