شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

روزای جوجه ای شاینا طلا

  سلام شاینا جونم الان که دارم برات می نویسم لالا کردی . هر وقت تو خواب نگات میکنم خندم میگیره آخه دمر روی شکم همیشه میخوابی تو این حالت خیلی  جوجه ای گوگولکم .  این روزا شیطونکم همش گاز میگیری چهار تا دندون خوشگل داری حالا داری دو تا دیگه در میاری برای همین همش دوس داری گاز بگیری وقتی اینکار و میکنی صورتت و میزاری زمین می خندی ای وورووجکککککک .   بابا جون از سفر که آمد یه عالمه سوغاتی آورده خیلی قشنگن مبارکت باشه گل خانمی عینک آفتابیت و بوت صورتی هات حسابی دل آدم و میبره بقیه هم همینطور عکساشونو گذاشتم البته چند تا از لباسایی که خاله منصوره برات بافته هم میزارم . گل گلم حرکت سرت وقتی خوشحالی خیلی با مزه س ....
13 آبان 1392

بدون عنوان

دختر كوچولوم الان مثل يه فرشته كوچولو خوابيدي وقتي داشتي شير ميخوردي به دستاي نازت نگاه ميكردم النگوي تو دستت داره كوچيك ميشه يه روزي وقتي دستت كردمخيلي برات بزرگ بود دوست داشتم زودتر اندازه دستت بشه كه دستت كنم دخملم داره بزرگ ميشه ياد ٤ ماهگيت افتادم كه برات رورويك خريديم خيلي دوس داشتم زودتر ٦ ماهت بشه كه تو رورويكت بشيني وقتي اورديم خونه نتونستم صبر كنم گذاشتمت توش پاهات به زمين نميرسيد اوردمش پايين الان ماشالله توش ميشيني تند تند به همه جا سرك ميكشي روزا خيلي زود ميگذره گلم. چند روزه ياد گرفتي همش ميگي من من من . وقتي يه چيز خوردني ميبيني يام يام يام ميكني شيطون اما اصلا شكمو نيستي طلا. سوپ دوس نداري فرني هم زياد دوس نداري ولي شيطونم غذ...
13 آبان 1392

شاينا گلي سرش شلوغه وقت نداره

جوگول طلا ناز و بلا امروز دندونات خيلي اذيتت كرد ٤ تا با هم داري در مياري الانم نشستي جلو تلويزيون كشوي ميز تلويزيونو كشيدي بيرون همه محتوياتشو خالي كردي و كلي سرت شولوغه سرعت چهاردست و پات هم خيلي زياد شده وقتي چهار دست و پا ميري شبيه عروسك كوكي كوچولويي هههههههههههههههههههه. ...
12 آبان 1392

تاب بازي

  دخملی وقتی میزارمت تو تختت دستت و میگیری لب تخت بلند میشی تاب بازی میکنی اینجا داشتی همینکارو می کردی خیلی این بازی رو دوس داری گل گلک . ...
12 آبان 1392

شايناي بازيگوش

سلام دخملي ديشب براي اولين بار تا ساعت ١/٥ شب نخوابيدي نميدونم چي شده بود همش ميخواستي بازي كني از اينكه مامان مجبورت كرد بخوابي خوشت نيومد يه عالمه گريه كردي وقتي گريه ميكردي خيلي به من نگاه ميكردي و اشك ميريختي فدات شم با اون قيافه ت خلاصه از صداي گريه ت دايي و زندايي آمدن بالا نگرانت شده بودن تا اونارو ديدي گريه ت يادت رفت و خنديدي يك ساعت بازي كردي فكر كنم اگر ميموندن تا صبح بازي ميكردي ولي بالاخره موفق شدم دختر بازيگوشم و بخوابونم تا صبح راحت خوابيدي الانم خوابي شيطونك ديشب مامان بزرگ يادت داده با دستت ميگي بيا بيا دستت و مياري جلو انگشتات و جمع ميكني براي تافي اينكارو ميكني كارت شده با تافي بازي كني اونم دوس نداره با شما بازي كنه آخه مي...
12 آبان 1392

بدون عنوان

دختر گرد و گردالو يه عالمه كاراي جديد و با مزه ياد گرفتي بابا كه از ذوقش هي گازت ميگيره هيچ كس هم نميتونه جلوو بگيره اشكال نداره ماماني دوست داره ديگه . قشنگم ٢٥ مهر رفتيم آتليه يه عالمه عكساي خوشمل انداختي كه خيلي مونده تا عكسارو بگيريم ولي خيلي قشنگ شده بودن تقريبا بيست تارو انتخاب كرديم من و بابايي. آخه همشون قشنگ بودم و انتخاب سخت بود. اين روزا با سرعت مثل عروسك كوچولو كه كوكش كردن تو خونه چهار دست و پا ميري خيلي با مزه آخه به نظرم خيلي فسقلي هستي شما فداااااااات بشم . تازه يه كم ميري بعد ميشيني دست ميزني بعد دوباره راه ميوفتي اينو از نامزدي عمو آرش ياد گرفتي گلم حالا از نامزدي و سفر به اصفهانم مينويسم . خلاصه هر چي كه ميخواي تند تند ميگ...
9 آبان 1392

نه ماهگيت مبارك دخمل طلا

نه ماهگيت مبارك شايناي قشنگم امروز هفتمين دندونتم ديدم خيلي دخترم و اذيت كرد ولي بالاخره خودشو نشون داد اين روزا با تافي خيلي قشنگ بازي ميكني طلا خانم تافي كمي از شما ميترسه شما هم دوست داري باهاش بازي كني قلادشو ميگيري اونم ميكشه خلاصه آخه اين بازي مورد علاقه تافيه امروزم برات كيك پختم خونه مامان بزرگ دايي سعيد و دايي مسعود و خاله منصوره هم بودن عكسات و الان ميزارم ...
9 آبان 1392

سفر اصفهان

دخترم پنجشنبه قبل دوم ابان نامزدي عمو آرش بود و من به خاطر شما كه زياد خسته نشي به بابايي گفتم با هواپيما بريم ساعت پرواز خيلي بد بود ساعت ٤ راه افتاديم رفتيم فرودگاه خوشبختانه شما خواب بودي و بيدار نشدي فقط تو هواپيما چند دقيقه بيدار شدي و دوباره لالا كردي تو هتلم كلي معطل شديم عمه لادن اينام رسيدن آمدن پيش ما و رفتيم ناهار شما هم از همه غذاها مزه كردي خيليم دوست داشتي نوش جون بعدم رفتيم اتق كه آماده بشيم خلاصه قسمت مهم ماجرا وقتي بود كه رسيديم همه آمدن استقبال ما با صداي وحشتناك موسيقي و شما از ترس شروع كردي به گريه و آروم نميشدي لباستو عوض كرديم با عمه لادن و بابا ولي دختر نازم تا آخر مهموني خيلي اذيت شد آخه همه دوست داشتن ميخواستن بغلت ...
7 آبان 1392