شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

مي مي شاينا تلخه

امروز مي مي شاينا تلخ شد پرنسس كوچولوي من ديگه بزرگ شدي دلم گرفت اما شيطون سي ماهت شد امروز بسه ديگه دختر شيرينم .  مهد كودك هم ديگه نميري يه ماه بيشتر نرفتي نميدونم چرا ؟ 
8 مرداد 1394

رفتم اون بالاها

شاينا عزيزم نازم ماهَم فدات شم عسلم شيرينم  ديروز صبح يه دفعه با اون بازوهاي كوچولوت بغلم كردي گفتي ماماني  دوست دارمت   واي خدايا !!!!!!!!! خيلي بهم مزه داد كوچولوي شيرينم نميتونم واقعا بگم چه حسي داشت نه نميتونم چند روزه اسم مامان رو ياد گرفتي طلا جونم هي ميگي ماماني بعد پشت سرش ميگي شوشوفه ! فداي حرف زدنت زندگيم !!!! روز قبل جشن تولدت موزيك گذاشته بوديم زندايي  و دايي و مامان جون آمده بودن كمك من شاينا خانوم هي قر ميداد به قول خودش ناناي ميكرد دايي سعيد ميخواست بره شاينا هي صداش ميكرد سعيد براش دست تكون ميداد بعدش يه قر حسابيم ميداد يعني بلده هاااااا خخخخخخ ...
29 بهمن 1393

اينم از جشن تولد پرنسس كوچولو

پرنسس خوشگلم هفته پيش يعني شانزدهم بهمن يه مهموني تولد گرفتيم و چند تا از دوستامونو دعوت كرديم به همراه خانواده هاي درجه يك تقريبا ٣٥ نفر مهمون داشتيم تزيينات تولدت رو با تم پرنسس سوفيا خودم انجام دادم همه چيز عالي بود شما هم پرنسس كوچولوي مهموني خيلي دختر خوب و خانومي بودي با ني ني هاي ديگه دوست شدي يه ني ني كوچولو به اسم دياناز دختر خاله مرجان هم بود و شما همه حواست پيش اون بود عاشق ني ني هستي انگار خودت بزرگي . دخترم ديگه خانوم شده شيرينم . عكسارو توي پست بعدي ميزارم  . خبر جديد اينكه كار اسپانسرشيپ بابا درست شده و واقعا رفتني شديم خدا ميدونه تو دلم چه خبره ولي گلم تصميم گرفتم  از قانون پذيرش پيروي كنم شايد بهترين اتفاق برامون ه...
24 بهمن 1393

يه پيشتال جديد خدا رسوند

امر وز بابا  رضا وقتي خواست بره بيرون شاينا هم ميخواست با باباش بره ددر باباش هم براي قول يه پيشتال يا پيشي رو به دخترش داد در عوض موندن خونه پيش مامان نِنا خلاصه بابا جان تشريف بردن و با يه پيشتال جديد تشريف آوردن و اينجا بود كه پيشتال معروف از دور خارج شد به همين راحتي!!!!! آخ آخ چه روزگاريه !!!  خلاصه شاينا هيجان زده بغلش كرد گفتم شاينا گلي اين ني ني جديد رو دوست داري يا پيشتال خودتو ؟ گفت اون  " كچله " حالا اون جديده هم  خوبه كچله ها . امروز رو شب كرديم در حالي كه نفهميديم اصلا كي شب شد   عصري سه تايي  به علاوه  عضو جديد مون رفتيم بيرون تو ماشين از دخترم ميپرسم مامان ننا رو بيشتر دوست د...
22 دی 1393

خوشبختيه پيشتاله

شايناي خوبم اين روزا دلخوشيهام در نگاه كردن تو چشماي براق و شيطون دختر كوچولوم خلاصه شده روزي صد بار سر تا پاي دخترم و ميپرستم چون عاشقشم اين روزا اتفاقات بد و خوب زيادي تو زندگيمون افتاده كه تمام خوباش مربوط به شايناي عزيزمه و بدهاش هييييي چي بگم از روزگار....... به هر حال بودن  دختركم مهربونم شده بهانه زندگيم تنها چيزي كه تو زندگيم تو اين روزا واقعا ميتونه خوشحالم كنه وجود شايناس بازيهاش شيطونياش شيرين زبونياش قربون حرف زدنت با اون اداهات . جريان پيشتال رو بگم كه ايشون يه عروسك داغون مال عهد بوق هست كه از هليا دختر دختر عموي من بهش رسيده كه دست و پاهاش واقعا به مويي بنده و شاينا خانوم از بس تو بغلش گرفته گاهي شونه ش رو ميگيره ميگه درد...
24 آذر 1393

شمارش معكوسه گلم

چي بگم عزيزترينم مهربونترينم ؟ كه داري دو ساله ميشي . باورم نميشه آخه انقدر زود گذشت دو سال شد گاهي به پاهاي تپل نازت نگاه ميكنم ياد روزاي اول ميفتم كه چقدر كوچولو بودن . قشنگترين تجربه زندگيم داره دو ساله ميشه . نميدونم چي بگم واقعا نميدونم فقط اينكه عاشقتم عروسكم دختر خوبم. 
20 آذر 1393

سفرنامه دبي شاينا گلي

ديروز صبح پرواز داشتيم به دبي و الان تو هتل هستيم شايناي من لالا كرده صبح زود رفتيم براي مصاحبه و تازه برگشتيم شاينا خيلي خسته بود بچه م زود خوابيد برعكس سفر قبلي براي غذا زياد اذيت نميكني و تقريبا همه چيز ميخوري تو كالسكه هم نميشيني ديروز تو مركز خريد تمام وقت دويدي  ر با ني ني هاي ديگه بازي كردي و در نهايت دو ساعت تو بغل مامان لالا كردي و بابا تنهايي رفت خريد خلاصه اينكه همگي خسته ايم امروزم صبح زود بيدار شديم  نتيجه هم اينكه بابا نميدونسته براي من و شما هم بايد فرم جدا پر ميكرده و با ما مصاحبه نكردن  اميدوارم واقعا دوباره مجبور نشيم بيايم . با شما جوجه خانم سخته واقعا . 
28 آبان 1393