شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

365 روزه گيت مبارك

 به نام خدایی که خیلی مهربونه و ما زمینی ها رو لایق داشتن فرشته هایی مثل تو میدونه. سلام دخترم در در آستانه یکساله شدنت هستیم با هم آمدیم این راه را و تو یکساله میشوی و  جلوی چشمم جان میگیری و راه میروی و میدوی و روزی میروی که باید بروی و باید که شاهد بالندگی و من شدن بیش از پیشت باشم . تو این یک سالی که گذشت با هر بیقراریت بیقرار شدم و با هر لبخندت , خنده شادی در دلم سر دادم... تو سعی می کنی با قدمهای لرزانت ایستادن و راه رفتن را تجربه کنی و من با هر تلاشت , موجی از شادی و عشق را تجربه می کنم و امید به زندگی را بیش از پیش در سر می پرورانم. "مامان" گفتن تو ,برایم قشنگ ترین نغمه ایست که تا کنون شنیده ام و اون نگاه پر مهرت که همیشه خنده ای د...
7 بهمن 1392

ما واكسن يكسالگيمون رو هم زديم هورا

امروز مصادف با اولين ٣٦٥ روزه گيت با مامان جون رفتيم واكسن و زديم و راحت شديم بر خلاف واكسن هاي قبليت اين بار خودم پيشت بودم البته چشمام رو بستم. راستي از دو روز پيش تا حالا واقعا راه ميري با يه ژست خاصي راه ميري كه آدم خنده ش ميگيره ، دخترم مباركه انشالله هميشه برقرار باشي . ممنون خدا جون
7 بهمن 1392

لحظه تولد يه فرشته خوشگل

سلام شايناي قشنگم . شما پارسال دقيقا همين الان ساعت ٩:٢٤ يه صبح زمستوني دنيا آمدي ، آمدي و شدي بهترين بهانه زندگيم گنج زندگيم لحظه اي كه دنيا آمدي اولين چيزي كه ديدم دستاي قشنگت بود بعدشم صورت باد كرده كوچولوت و گذاشتن وً صورتم من بغضم تركيد و اينطوري شد كه من مادر شدم فدات بشم. ٣٦٥ روز و صفر ساعت و صفر دقيقه ايت مبارك
7 بهمن 1392

يك اولين ديگه ! اولين قدم

دختركم چهار روزه كه اولين قدمت رو برداشتي چقد م خودت كيف ميكني نازنازك چند قدم بر ميداري و خودت و ميرسوني بهم منم بغلت ميكنم برات مثل يه بازيه ميخندي عادت كردي وقتي بلند ميشي مي ايستي بگيم آفرين شاينا برات دست بزنيم خودتم دست ميزني . گوشي تلفن و ميزاري در گوشت و ميگي اَوووُ قبلا فقط ميگفتي آ . به جيك جيك جوجه ميو پيشي هم اضافه شد راستي داشتان سقوط گربه از نوگير خونه مامان جون و نگفتم يادم بمونه بعدا ميگم ولي همون باعث شد كه شاينا جوجه عاشق گربه شد پس داشتان هاپو توي مجموعه زندگي. رم تعريف نكردم اين دو تا باشه توي يه پست ديگه .
3 بهمن 1392

همه مامان يا مامان همه

گل دختر ما چند روزه همه براش مامان شدن چطوري؟ هيچي به من ميگه مامااااان ماماااااان و همينطور زل ميزنه تو چشمام تا نگاش كنم و بگم بله ..... بعد خيالش راحت ميشه حالا اين به كنار به بابا و مامان بزرگم ميگه مامان البته يه كم تنوع ميده بهش و هر كسي رو يه مدل ميگه . پ . ن. البته تو پرانتز بگم كه گاهي همه مامانن. و مامان مي مي تازه با اشاره انگشت اشاره به سمتش بالاخره همه بايد بدونن منظورش چيه!
3 بهمن 1392

همگي دست شاينا بلند ميشه مي ايسته

شاينا گل داري الان لالا ميكني آمدم با عجله بگم چند دقيقه پيش بدون كمك بلند شدي ايستادي ما ميگيم آفرين خودت براي خودت دست ميزني خيلي كيف كرد اين مادر بي نوا از پيشرفت دختر كوچولو . خدارو شكر اولين ايستادنت ١٣ دي امروز كلاروز خوبي بود بر عكس چند روز گذشته ظهر براي ناهار با دايي سعيد و زندايي ياسمن و مامان جون و خاله محبوب رفتيم پاتوق هميشگيمون تو آتيشگاه يه برف حسابي قشنگم آمده بود رو كوهها بعدم آمديم تو بغل زندايي خوابيدي ما هم از فرصت سواستفاده كرديم ورفتيم بيرون خريد و موفق شدم يه بوت و پالتو و يه مانتو بخرم . اي بابا آمدم فقط خبر ايستادن شمارو بنويسم داستان راستاني شد .
19 دی 1392

بدون عنوان

Age Nighttime Sleep Daytime Sleep * Total Sleep 1 month 8 8 (inconsistent) 16 3 months 10 5 (3) 15 6 months 11 3 1/4 (2) 14 1/4 9 months 11 3 (2) 14 12 months 11 1/4 2 1/2 (2) 13 3/4 18 months 11 1/4 2 1/4 (1) 13 1/2 2 years 11 2 (1) 13 3 years 10 1/2 1 1/2 (1) 12 *Note: number of naps in parentheses Age: 10 to 12 months Signs of readiness for additional solid food Same as 8 to 10 months, PLUS Swallows food more easily Has more teeth No longer pushes food out with tongue Is trying to use a spoon What to feed Breast milk or formula PLUS Soft pasteurized cheese, yogurt, cottage cheese (but no cows' milk until age 1) Iron-fortified cereals (r...
19 دی 1392

يه بازي سركاري

دختركم پر بازي ميكنه زندايي ياسمن يه بازي جالب و هيجان انگيز يادت داده اسمش و گذاشتيم پر بازي يه دونه پر از تو كوسن مامان جون در مياري شروع مسكني فوت فوت كردن وقتي ميخواي پيشنهاد اين بازي رو هم بدي دستت و مياري جلو مثلا پر دستته فوت ميكني به ما هم مسگي فوت كن خلاصه با بازي عجيب و غريبه كه ما چند دقيقه اي در واقع سر كاريم يه كار ديگه هم كه چند روزه مدام تكرار ميكني فين فينه دستمال كاغذي بر ميداري و ميگيري بينيت و هي هي فين فين ميكني اين از كجات درومد آخه دختركم . ازينكه ميبينم مفهوم حرفارو ديگه متوجه ميشي چند لحظه دچار يه حسه غرور ميشم كه اين منم كه دهختر كوچولوم داره بزرگ ميشه بهت ميگم بيا بغلم ميپري بغلم گردنم و سفت ميگيري يا ميگم لالا كنيم ...
19 دی 1392

بدون عنوان

الان آمدم یه مطلب برای یازده ماهگیت نوشتم گل دخترم یادم آمد از اولین شب یلدای عروسکم چیزی ننوشتم خانمی شب یلدا امسال بابا رضا پیش ما نبود و ما منزل دایی مسعود دعوت بودیم اونجا همه دور هم بودیم شما هم طبق معمول زندایی یاسمن و دایی سعیدت رو گیر آورده بودی و دو دستی چسبیده بودی که نکنه ازت بگیرن شیطونیاتم کردی کمی هم از خوراکیهای مخصوص شب چله مون نوش جان کردی شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت با لباسای کردی و ژست ها و اداهای دایی و بقیه کلی خندیدیم شما هم همانطور که تو عکسات میبینی با دو تا لپ سرخ    ...
8 دی 1392