شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

365 روزه گيت مبارك

1392/11/7 23:53
نویسنده : شکوفه
120 بازدید
اشتراک گذاری

 به نام خدایی که خیلی مهربونه و ما زمینی ها رو لایق داشتن فرشته هایی مثل تو میدونه. سلام دخترم در در آستانه یکساله شدنت هستیم با هم آمدیم این راه را و تو یکساله میشوی و  جلوی چشمم جان میگیری و راه میروی و میدوی و روزی میروی که باید بروی و باید که شاهد بالندگی و من شدن بیش از پیشت باشم .

تو این یک سالی که گذشت با هر بیقراریت بیقرار شدم و با هر لبخندت , خنده شادی در دلم سر دادم... تو سعی می کنی با قدمهای لرزانت ایستادن و راه رفتن را تجربه کنی و من با هر تلاشت , موجی از شادی و عشق را تجربه می کنم و امید به زندگی را بیش از پیش در سر می پرورانم. "مامان" گفتن تو ,برایم قشنگ ترین نغمه ایست که تا کنون شنیده ام و اون نگاه پر مهرت که همیشه خنده ای در آن نهفته است زیباترین نگاه پرمفهوم برای من!  .

امیدوارم سفر یکسال و نه ماهه مان با هم به شما خوب گذشته باشد نازنینم با چشم گریان و لب خندان یکسالگیت را تبریک میگویم یکساله شدنت مبارک فرشته خانوم کوچولو روزها و سالهای سعادتمندی پیش رویت باشد همه درهای خیر و برکت به رویت باز باشد بهترین آدمها ، آدمهای زندگیت باشند . خدایا به شما التماس میکنم خودت محافظ فرشته های کوچک باش و لطفا و لطفا هیچ مخلوقت را با رنج مشاهده غم و درد فرزندش امتحان نکن.

پارسال همچین شبی احساس دوگانه ای داشتم یه حس خوشحالی از به سر آمدن انتظار و از طرف دیگه حس دلتنگی به خاطر جدا شدن تکه ای از وجودم ! یادم میاد همش رو اولین باری که دیدمت یه صورت قرمز پف کرده داشتی وقتی صورتتو چسبوندن به صورتم بغضم ترکید اولین چیزی که از تو دیدم دستات بود حس عجیبی بود که نمیشه واقعی توصیفش کرد تمام شب تا صبح شیر خوردی و از من جدا نشدی منم با وجود داروی خواب آور که بهم داده بودن تا صبح نشستم و شما هم تو بغلم شير ميخوردي يادم نميره روزاييي كه زردي داشتي تو دستگاه زير نور گذاشتيمت و بايد ساعتي يك بار شير ميخوردي يادم نميره وقتي شير ميخوردي از درد اشكهام بي امان سرازير ميشد شبها تا صبح در سكوت بهصداي نفسهات گوش ميكردم و فكر ميكردم كه طبيعيه ؟ گرسنه نيست؟ درد نداره؟ با وجود كمكهاي مامان جون و خاله اوضاعمون بهتر بود . يادم نميره اولين حمام ، اولين لبخند ، اولين و آخرين افتادن ناف، اولين مهموني ، اولين سفر ، اولين باري كه اتاقت رو ديدي ، اولين قلت زدن و برگشتن ، اولين صداها ، اولين نشستن ، اولين ايستادن و چهادست و پا رفتن ، اولين كوتاه شدن موهات ، اولين گرفتن ناخن ، و اولين هاي ديگه كه همه رو تو ذهنم و تو قلبم ثبت كردم چرا كه قشنگترين خاطراتم بوده .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)