شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

شاینا هفت تیر کش

شیطون شدی بلا شدی غیر قابل کنترل شدی یعنی وقتی بغل هم هستیم انگار داریم کشتی میگیریم! یه لحظه آروم - خانوم نمیشینی  وقتی دراز میکشم شاینا مدام پرش از روی مانع داره انجام میده  . میزنی میشکنی پرت میکنی تا کوچکترین اعتراضی هم ببینی یــــــــــــــــــــــــــــــک صداهای اعتراض آمیز از خودت در میاری و ادای گریه در میاری که آدم پشیمون میشه میگه بذار سرم رو هم بدم بشکنه ولی از این صداها در نیاره خلاصه که واسه خودت کلی هفت تیر کش شدی و نفس کش میطلبی! حالا... بعد از همه این آتیش سوزوندنها یهو میشی یه گربه ملوس عروس صدا نازک و ملیح جیک جیک میکنی ناز میکنی ، بوس و بعل میخواهی خلاصه که عالمی داریم با خانم خانما .
4 آذر 1392

اسباب بازيي به نام مامان

مامان بهترین اسباب بازی ! موهامو دو دستي میکشی گوشام رو میپیچونی و میکشی تا جای که زور داری و ممکن باشه، چشام رو با ناخونات در میاری از هر گوشه خونه که ببینی من رو، اسباب بازیهای بی جان رو ول میکنی میدوی میایی که کمی با این اسباب بازی بزرگ و متحرک , و جاندار سر گرم بشی موقع شیر خوردن که دیگه چی بگم، به علت معذوریت اخلاقی نمیتونم بیان کنم! بلا نمیمونه سرم در نیاری یعنی کنده کاری شده پوست سینه و گردنم از دستت خانوم خانوما دراز میکشم رو گلوم مینشونمت، پاهاتو دو طرف صورتم میذارم که باهم شعر بخونیم، بازی کنیم، شادی کنیم ولی با دستات چشم و چال برام نمیذاری ولی اون وسطا یه لبخند ملیحی تحویلم میدی که گوشهام رو در جا نیم متر دراز میکنه و بیشتر عاشقت ...
4 آذر 1392

ناناي ناي

سلام شاينا عسلي امروز يه آرتيستي بودي كه بيا و ببين دو دسته ناناي ناي ميكني دستا بالا ناناي ناي خودتم به دستات نگاه ميكني كه حركت اشتباه نباشه باسن مباركم هي تند تند ميزني زمين چنان ميخندي و هيجان زده اي كه انگار وسط عروسيي من و مامان جونم جو ميگيرتمون با شما ميرقصيم و دست ميزنيم علي الخصوص تبليغ پوشك مولفيكس رو كه پخش ميكنه تلويزيون از هر جا باشي با سرعت نور خودتو ميرسوني جلو تلويزيون عزيزممممم آخه توش يه عالم نيني داره شما هم كه عشق ني ني هستي . كاملا معني جيز و ميدوني و تكرار ميكني تازه امروز هر چي رو كه ميگفتم جيز ميگفتي جيز هعععععععع با انگشت اشاره هم علامت ميدادي نه نه يعني نبايد دست بزنيم قربون شعورت آخه فسقلي . اگه بابا جانت ببينه اي...
30 آبان 1392

فقط خواستم بگم كه دوست دارم

فقط خواستم بگم كه دوست دارم اگر بخوام بنویسم چقدر و چه جوری میشه مثنوی هفتاد من اصلا نمیشه این حرفا رو شرح و بسط داد، میشه؟ ولی به زیبایی و سادگی لحظاتی که وقتي از بيرون ميام ساكت ميشي و چشم ميدوزي تو چشمم و صورتت رو میاری جلو و میچسبونی به صورتم و لطیف ترین و زیبا ترین و آسمانی ترین صداها رو از ته حنجره نازت در میاری و دست میکشی رو صورتم و بهم میفهمونی که چقدر ساده و معصومانه میشه عشق ورزید... آره عزیزم به اندازه زیبایی بی نهایت همه این لحظات که خالقشی دوستت دارم عزیزم شایدم بهتر باشه بگم: عزیزم منم خیلی خیلی دوست دارم
26 آبان 1392

بدون عنوان

امروز خانوم كوچولوي ما ٩ ماهو ١١ روزش شد داري سعي ميكني حرف بزني براي همين صداهاي زيادي از خودت در مياري ولي منظورت و ميفهمم مثلا چيزي رو ميخواي ميگي بِ بِ بِ با انگشت بهش اشاره ميكني قربون انگشت كوچولوت وقتي مي خواي تافي رو دعوا كني با صداي بلند ميگي اِ اِ ميخوايم بريم بيرون ميگي دَ دَ دَ. بابا رو كه خيلي وقته ميگي جوجه م . مي مي ماما بيا بيا ميكني با دستت تو خوابم اگه باشي صداي آهنگ بياد دست دسي ميكني . دستاتم صدا ميده ههههههههههه . با زبونت صدا در مياري نچ نچ . وقتي خوردني ميبيني ميگي يام يام يام. . تازگيا تو خوابم حرف ميزني قششششششششنگ . الان ٨ دندون داري كه ٤ تاش نصفه در اومده موهاتم داره بلند ميشه بالاخره عاشق پاهاي ...
18 آبان 1392