يه فرشته كوچولو
يه روز يه فرشته كوچولو از صبح هي مي گفت بابا دي دا مامان و باباش همش فكر ميكردن اين فسقلي چي ميگه بالاخره تونستم بفهمم اين جوجه كوچولو داره ميگه بابا رضا آي كيف كرديم من و بابا تو آسمونا بودم وقتي ديدم دختر كوچولوي ما انقدر تو حرف زدن پيشرفت كرده اونم انقدر بامزه. .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی