اصاً ،نه
جاتون خالي ديروز بعد از يه كرج گردي و يه چرت نيم ساعته با شاينا خانوممون و بابارضا رفتيم رستوران روما براي نهار اولا كه دخترم خانوم نشست رو صندلي و كلي مارو سرافراز كرد از مودب بودنش و البته از غذا خوردن خبري نبود و با جايزه اي كه بهش دادن مشغول بود مامان هوكو وقتي كه داشت سعي ميكرد يه قاشق غذا به دخترك ناز نازكش بخورونه شازده خانوم خيلي محترمانه فرمودن اصاً اصاًيعني نه اصلا و اينطور شد كه مادر هوكو دست از سعي و تلاش بر داشت ولي دو تا شاخ در اورد كه آخه بچه تو اين چيزارو از كجا ياد ميگيري بعد از اون آمديم خونه و شب بازم جاتون خالي منزل دايي مسعود يا به قول شاينا مٓسود دعوت شديم و اونجا بود كه ما فهميديم شاينا اسم. همه افراد خونواده رو ميتونه بگه .
دايي سعيد : سسيد
عمو محمود ؛ عمود
شوكو: هوكو
روژان: دان
راستين: راسين
پ. ن : امروزم كه بازم جاتون خالي تولد دادا سعيد بود و كيك و زديم بر بدن. شبم آمديم خونه پدر. بزرگ و عمه لادن و عمو آرش هم ديديم